موضعگیری سرگرد یاسر عبدالرحیم فرمانده اتاق عملیات فتح حلب در مورد آتشبس در سوریه
![]() |
| افزودن توصیف |
![]() |
| افزودن توصیف |
![]() |
| منبع : العربیه |
رژیم اسد و متحدان وی بمبارانهای فشرده علیه مناطق حومه حلب و ادلب را شروع کردند. استان ادلب جایی است که دهها هزار تن از شهروندان و رزمندگان در حلب به آنجا کوچ داده شدهاند. سه شهر اصلی ادلب در شمال غربی سوریه هدف بمبارانها قرار گرفتند. ژنرال احمد حمادی سخنگوی رسمی لشکر شمالی ارتش آزادی سوریه مصاحبهیی در این رابطه با تلویزیون العربیه انجام داد که بخشهایی از ان در زیر میآید.
ژنرال احمد حمادی سخنگوی لشکر شمالی ارتش آزادی سوریه:جنگ از سوی رژیم جنایتکار اسد و متحدان آن روسها و رژیم ایران در سراسر سوریه متوقف نشده است. جنگ چه در حلب و چه در ادلب ادامه دارد. درست ۴۸ساعت بعد از آنکه آخرین گروه از شهروندان و رزمندگان حلب را ترک کرده و به حومه ادلب رفتند، هواپیماهای روسی و پاسداران رژیم ایران جنایتهای بزرگی را در حومه غربی و جنوبی حلب و در ادلب مرتکب شدند. چند حمله هوایی علیه شهرهای معرت مسرین و مناطق دیگر که ساکنان حلب را در خود جای داده، انجام شد. بنابراین جنگ ادامه دارد و رژیم اسد و پاسداران رژیم ایران تلاش میکنند تا در صحنه پیشروی کنند. رژیم اسد اکنون دیگر اثری از آن نیست بلکه یک نیروی اشغالگر ایرانی و روسی در منطقه گسترش یافته است. اینها با عناصری از رژیم اسد که در قتل مردم سوریه مشارکت دارند، همراه هستند.
تلویزیون العربیه: اپوزیسیون و ارتش آزادی سوریه چه گزینههایی در اختیار دارد تا مانع از تکرار سناریوی حلب شود؟
ژنرال احمد حمادی: طبعا جنگ امروز، با جنگ در داخل شهر حلب فرق میکند. در شهر حلب یک محاصره کشنده برای ۱۲۰روز ادامه داشت. رزمندگان در میان خانوادهها با سرما و گرسنگی و فقدان رسیدگیهای پزشکی و انسانی مواجه بودند. اما هنگامیکه رزمندگان از شهر خارج شده و با رزمندگان حما وادلب همراه هستند، دیگر صحنه و تصویر فرق میکند و درست نیست این تصویر ارائه شود که گویا چیزی جز ادلب باقی نمانده است. ما حومه لاذقیه و حماه و حمص را داریم که تاکنون رژیم اسد و شبهنظامیان آن همراه با متحدانش نتوانستند بر بیش از ۳۲ درصد از خاک سوریه مسلط شوند. حتی رژیم اسد در استان حلب فقط بر ۱۳ درصد از خاک این استان تسلط دارد. در شهر حلب هم ما محلههای راشدین ۴ و راشدین ۵ و جمعیت زهرا و مرکز پژوهشهای علمی و کفر حمراء و لیرمون را داریم که در کنترل رزمندگان قرار دارند.
اگر رژیم اسد و متحدان آن به همراه پاسداران رژیم ایران، میتوانستند مردم سوریه را کامل بسوزانند، یک لحظه هم درنگ نمیکردند. اما رزمندگانی هستند که از این مناطق دفاع میکنند. انتظار میرود تاکتیکهای نظامی رزمندگان در این مرحله، تغییر کند. مناطق ادلب دارای وضعیت جغرافیایی متفاوتی است و ناهمواریهای زیادی دارد. رزمندگان عملیاتهای مختلفی را انجام میدهند و راههای امدادرسانی وجود دارد بنابراین امکان ندارد، بتوان این مناطق را محاصره کرد. لذا جنگ شدید و قوی خواهد بود. اگر این رژیم به جنگش ادامه دهد با عواقب و هزینههای زیادی مواجه خواهد شد.
العربیه: آیا ارتش آزادی و اپوزیسیون سوریه با نیروهایش بر روی زمین، توان و قدرت عملی با رژیم اسد را دارد؟
ژنرال احمد حمادی: نیروهای انقلاب سوریه در این مناطق بسیار قویتر از شبهنظامیان و مزدوران رژیم هستند. آنچه که در حلب رویداد کاملاً فرق میکند. طبعاً شرایط فرق میکند و تاکتیکهای دیگری هم مانند جنگ چریکی و بستن راههای کوهستانی که راه گریزی برای آنها متصور نیست، وجود دارد.
|
![]() |
در ماههای اخیر موضوع دیرپا و دائمی «منافقین» بهصورت هشدارهای تازهیی نسبت به «تطهیر و احیاء» آنها در اظهارات سران رژیم ظاهر میشود. این کلمات پس از انتشار فایل صوتی جلسه آقای منتظری درباره قتلعام سال ۶۷ بارها عنوان شد. سپس در خلال بروز تنشهای سیاسی حادی بر سر درج عکس رئیسجمهور برگزیده مقاومت مریم رجوی در ویژهنامه دانشگاه شریف از سرگرفته شد و زمانی که کار تولید یا اکران موج جدیدی از فیلمها و سریالهای تلویزیونی(۱) علیه مجاهدین به میان آمد، ظهور دوباره همین کلمات تأیید کرد که این نه یک امر تصادفی بلکه معطوف به دیدگاه و سیاست رژیم حاکم است.
کلمات «تطهیر و احیاء» انعکاس دیدگاه سفت و سخت شدهیی در رژیم حاکم است. بهاین معنی که ولایت فقیه ، چه در زمان خمینی چه در حاکمیت خامنهای، بقای خود را در امحاء جنبشی میبیند که آن را منافقین نامگذاری کرده است.
نوشته حاضر(۲) تأملی درباره همین نامگذاری و ارتباط وثیق آن با قتلعام سال ۶۷ است.
با تجزیه و تحلیل حکم خمینی درباره قتلعام آغاز میکنیم سپس بهسابقه نامگذاری منافقین که از سال ۱۳۵۸ شروع شد، باز میگردیم.
۱ ـ حکم قتلعام
واقعه قتلعام تا آنجا که بهرژیم برمیگردد، از چند حلقه اساسی تشکیل شده است: حکم خمینی، اعدام جمعی مجاهدین، اعدام سایر زندانیان در ماههای بعد ، سپس پنهان کردن مزارها و اسامی شهیدان.
حکم قتلعام ـ هم از نظر پیآمد خونبار بلافصل آن و هم از نظر تأثیر پایندهاش بر دیدگاه و ساختار ولایت فقیه ـ سند مهمی در تاریخ ایران است.
در این حکم است که ولایت فقیه واقعیتهای اساسی مؤثر خود را بارز میکند و از آن میتوان دریافت که این پدیده سیاسی چهچیزی هست و چهچیزی نیست. این سند در پایان دوره ده سالهیی تدوین شده که در آن خمینی بهگونهیی بلامنازع و غیرقابل قیاس با قدرت دیکتاتورهای حاکم بر ایران در چند سده اخیر، قدرت سیاسی و اقتدار مذهبی را در کف خود داشته است. چکیده عمل و نظر خمینی مبتنی بر تجربه فوقالعاده قدرتمداری دهساله، خود را در همین سند ظاهر میکند و آنچه او در خلال همین یک دهه در ذهن داشت و گاه خطوطی از آن را بیان میکرد، در همین حکم به بلوغ میرسد. از این نظر حکم قتلعام زندانیان سیاسی، وصیتنامه حقیقی خمینی است.
این حکم با وجود حجم اندکاش که فقط ۲۳۶ کلمه است، عناصر متعددی را در بر میگیرد:
نخست، اتهامهاحکم خمینی هشت دلیل متمایز را بهعنوان جرایم مجاهدین عنوان میکند:
الف ـ منافق بودن ب ـ خیانت ج ـ بههیچوجه به اسلام معتقد نبودن د ـ ارتداد از اسلام به اقرار سران آنها ه ـ محارب بودن و جنگ کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب و ـ جاسوسی برای صدام ز ـ ارتباط با استکبار جهانی ح ـ ضربات ناجوانمردانه آنها از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون.
سه فقره از اتهامها که در صدر فهرست آمده و مهمترین آنهاست، مربوط بهعقیده و تفکر است. در این جا خمینی با تقلب صریحی تغییر ایدئولوژی اپورتونیستهای چپنما در سال ۱۳۵۴ را به اقرار رهبران مجاهدین به ارتداد تبدیل کرده است.
با اینحال هدف این نوشته، بحث از بیپایگی این اتهامها یا مغایرت آن با استانداردهای قضایی بینالمللی و موازین انسانی و اسلامی نیست. بهجای آن به سرنوشت و سرگذشت نسلی نظر میکنیم که میان انواع دروغها به آزمایش کشیده شده است. برچسب زدن و دروغپراکنی علیه مخالفان از جانب خمینی و جباران پیش از او چیز عجیب و نامنتظرهیی نیست. امر تازه راهی است که مجاهدین برگزیدهاند: در پاسخ دروغهای پرشمار خمینی، انتخاب آنها صداقت و فدا بوده و هست.
دوم، منافقین
در حکم خمینی، واژههای منافقین و نفاق جایگاه محوری دارد. بررسی این مفهوم در بخش بعدی این نوشته خواهد آمد.
سوم، سرموضع بودن
گزاره مرکزی حکم خمینی، دستور قتلعام است: «کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند». حکم قتلعام، که همین ۲۱ کلمه است، تعریف روشنی از «سرموضع بودن» بهدست میدهد: ـ بر سر موضع نفاق است؛ یعنی اعتقاد و آرمان و مشی مبارزاتی مجاهدین را نمایندگی میکند، ـ بر سر موضع پافشاری کرده؛ و در سالهای زندان زیر همه فشارها ایستادگی بهخرج داده، ـ و بر سر موضع پافشاری میکند و بازگشتناپذیر است. این حکم یک اصل اساسی را پایهگذاری میکند: مهدورالدم دانستن هر کس که بر عقیده و فکر خود در مخالفت با نظام حاکم ایستادگی بهخرج میدهد. از نظر خمینی محکومیت هر فرد بهاعدام بهعمل مجرمانه او بستگی ندارد؛ بلکه نفس فکر و اعتقاد و تزلزل نشان ندادن نسبت به آن است که بالاترین جرم است.
بنابراین، در حکم هیچ اتهامی از اینگونه در بین نیست که زندانیان با عملیات مجاهدین ارتباط داشتهاند، یا در زندان تشکیلات برپا کردهاند، یا به درگیری و اغتشاش در داخل بندها دست زدهاند. بلکه جرم یگانه و یگانهانگار «سرموضع بودن» است.
این حکم و حکم تکمیلی متعاقب آن، تردید و ابهامی درباره تمرکز خمینی بر مجاهدین «سرموضع» باقی نمیگذارد. با اینحال، گستردگی کشتارها و اطلاق اصطلاح «قتلعام» بهآن، فضایی برای برخی سوءتعبیرها و تحلیلهای مخدوش فراهم کرده که برحسب آن این واقعه را یک کشتار کور معرفی میکنند. انگار که قتلعام سال ۶۷، از لحاظ سرشت آن، چیزی مانند کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم یا کشتار سربرنیتسا است. در وقایع اشاره شده هویت فردی و سوابق سیاسی قربانی هیچکدام ملاک گزینش آنها توسط قاتلان نبود. بلکه صرف تعلق گروهی و جمعی آنها به یک دین یا قومیت سبب قتلعام آنها شده است. حال آن که در این واقعه مختصات اعتقادی و سیاسی یک بهیک زندانیان زیر ذرهبین قرار گرفته است ترتیبات انجام قتلعام مانند تشکیل هیأتهای سهنفره در تمام استانها همین واقعیت را تأیید میکند. از اینرو، نه گستردگی کشتارها نه «قتلعام» نامیدن آن محل تردید نیست، اما خصلت اساسی آن را باید برجسته کرد که هوشمند و هدفدار است. بهعبارت دیگر آنچه رخ داده، انتقامجویی کور، واکنش جنونآسا، خشک و تر را با هم سوزانیدن یا از دم تیغ گذراندن همه نیست. بلکه کشتاری است بر اساس یک معیار صریح، قطعی، بارز، تعریف شده و فرمان داده شده: «سرموضع بودن»
از دیدگاه خمینی، این عنوان سه جرم نابخشودنی را در خود تنیده است: هویت مجاهد خلق، تسلیمناپذیری، و عزم مبارزه با ولایت فقیه!
ـ آیا سرموضع منافقین هستی؟
ـ آری، هستم. این چکیده سؤال و جوابها در شبه محاکمههای مجاهدین قتلعام شده است و از جهاتی محاکمه عیسی بنمریم را تداعی میکند: ـ پس تو میگویی پسر خدا هستی؟ ـ شما میگویید که هستم. جرم متهم در هر دو محاکمه، «سرموضع بودن» است، و شگفتی هر دو محاکمه در این است که تنها شاهدی که علیه متهم شهادت میدهد، خود اوست و این متهم است که خود را مجرم اعلام میکند.
چهارم، تشخیص؛ نه محاکمه
سومین بند حکم خمینی، ترتیبات و فرآیندی را ترسیم میکند که شبیه آئین دادرسی قضایی است: تشخیص موضوع (احراز «سرموضع» بودن یا نبودن زندانی) بر اساس رأی اکثریت اعضای هیأتی است مرکب از قاضی شرع، دادستان و نماینده وزارت اطلاعات. برخی نویسندگان و تحلیلگران بازجویی هیأتهای یاد شده از زندانیان در آستانه قتلعام را یک محاکمه تلقی کرده و مغایرت آن را با موازین قضایی توضیح دادهاند. از جمله اینکه محاکمه شوندگان وکیل نداشتهاند، حق استینافخواهی از آنان سلب شده و از همه مهمتر اینکه در حال گذراندن دوران محکومیت خود بودهاند و محاکمه مجدد آنها یک بیعدالتی فاحش بوده است.
این البته واقعیت دارد که همه این ظلمها در خشنترین صور خود نسبت به قتلعام شدگان روا شده است. با اینحال ترتیباتی که خمینی مشخص کرده، برای برگزاری محاکمه نبوده است. خود او تصریح میکند که وظیفه هیأتها «تشخیص موضوع» است. کار آنها کشف انسانهای آرمانگرایی است که در مبارزه برای آزادی استوار و مصمم و بازگشتناپذیرند. بهاین منظور، «تشخیص موضوع» میبایست دو جنبه از موقعیت زندانی را روشن سازد. جنبه نخست پیشینه اوست که آیا تاکنون «بر سرموضع نقاق خود پافشاری کرده» و در سالهای اسارت در حال ایستادگی و مبارزه بوده است یا خیر؟
بررسی موقعیت هر زندانی از این نظر با توجه بهوجود پرونده او بهسادگی قابل انجام بود. اما دومین جنبه تشخیص انتخاب قطعی و نهایی زندانی است که اهمیت تعیینکننده دارد.
در این نقطه پرسش یا پرسشهایی که هیأت مرگ در برابر زندانی میگذارد، محک انتخاب قطعی اوست. در واقع پرسشی است که زندانی را بین کشته شدن خودش و کشتن سازمان و آرماناش وسوسه میکند.
هانا آرنت درباره وقایع دوران نازیها در آلمان مینویسد: «اعتقاد رایج بر این بود که مقاومت در برابر وسوسه، از هر نوعاش، محال است، هیچکس قابل اعتماد نیست و در لحظات دشوار نمیتوان به کسی اعتماد داشت و وسوسه شدن و مجبور شدن تقریباً یکسان است».(۳)
انتخاب قتلعام شدگان گسست عظیمی در همین اعتقاد رایج ایجاد کرد. کسانی که از سر جهالت یا بدتر از آن با غرضورزی، مجاهدین صلیب بردوش را محکومانی منفعل و بیاختیار جلوه میدهند که گویا آنها را بدون توجه به انتخابهای مبارزاتیشان از دم تیغ گذراندهاند، در واقع «تشخیص موضوع» را به زیان سربداران قتلعام شده مخدوش میکنند. تمام «موضوع» این بود که اسرار هویدا میکردند.
پنجم، اصول تردیدناپذیردر چهارمین و آخرین بند حکم، خمینی «اصول تردیدناپذیر» ولایت فقیه در برابر مخالفان را تدوین میکند:
ـ بیرحمی نشان دادن ـ اعمال قاطعیت ـ بهکاربستن خشم و کینه ـ کنار گذاشتن وسوسه و شک و تردید هنگام صدور حکم اعدام ـ تردید نکردن در اجرای اعدامها ـ اعمال حداکثر شدت عمل ـ و تردیدناپذیری همه این اصول
ششم، سیاستخمینی یک اصل اساسی دیگر را در حکم تکمیلی خود ارائه میکند: «در تمام موارد هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید». (۴)
با این دو حکم، خمینی مفهوم سیاست را در ولایت فقیه بیان میکند: دروغ گفتن، بیرحمی بهخرج دادن، زیاد کشتن، سریع و یکباره کشتن و…
روشن نیست که آیا خمینی، از آراء ماکیاولی نظریهپرداز سیاسی نامدار قرن شانزده مطلع بوده یا خیر. او در کتاب مشهور خود، تصریح میکند که(۵) «پس از فتح یک کشور، شهریار باید صدمات خود به مردم را یکباره و یکجا وارد سازد تا اثر آن کمتر احساس شود.» اندرز او به حاکمان این است که هیچگونه تعهدی برای محترم شمردن قول خود نداشته باشند و هرگاه لازم شد خوی حیوانی و بیرحمی در پیش بگیرند. (۶)
در حقیقت، خمینی در لفافه اسلام، از همان اصول و نظرگاهی تبعیت میکند که در ذیل آن، امر سیاست بهمثابه مناسباتی است که در آن عدالت و شرافت و اخلاق انسانی جایی ندارد.
از این نظر، نامه سال ۱۳۶۶ خمینی به رئیسجمهور وقت، خامنهای، تعریف دقیقی از همین «سیاست» است: «حکومت بهمعنای ولایت مطلقه… مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. … حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند. و میتواند هر امری را، چه عبادی و یا غیرعبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامیکه چنین است جلوگیری کند… . و بالاتر از آن هم مسائلی است، که مزاحمت نمیکنم». (۷)
آنچه را خمینی نمیخواست «مزاحمت» کند و از گفتناش در آن زمان ابا داشت، یک سال بعد در حکم قتلعام زندانیان سیاسی انشا کرد.
۲ ـ منافقین
برای شناخت ولایت فقیه باید در مفهوم همین کلمه رسوخ کرد. با این روش از کوششهای تاکنونی برای بهدست دادن تعریفی از این اصطلاح نظیر تبارشناسی آن، بررسی ریشههای عقاید شیعه درباره امامت و پیشینه عقاید فلسفی و نظرگاههای فقهی خمینی فاصله میگیریم و برای فهم ولایت فقیه بهعناصر واقعی نهفته در آن روی میکنیم که خود را در عمل سیاسیاش ظاهر کرده است.
از نظر خمینی، مفهوم «منافقین» ربطی بهسابقه تاریخی آن در صدر اسلام، معنای مشخص این کلمه در قرآن و تعریف واژهشناسانه آن ندارد. بلکه خود او در خلال سخنرانیها و عمل سیاسیاش بار معنایی متفاوتی بهاین کلمه داد. سپس در حکم قتلعام، بار معنایی آن را با جرم شناختن «سرموضع» نفاق بودن، بهمنتها درجه رساند.(۸) پس در این جا مفهومی مورد نظر است که این کلمه در یک فرآیند تاریخی پیدا کرده است.
از سال ۵۸ بهبعد به مدت چند سال خمینی در سخنرانیهایش مشخصههای همین دشمن ـ منافقین ـ را توضیح میداد:
برای شکافتن مفهوم این واژه ابتدا به سخنان خمینی مراجعه میکنیم:
مصیبت بدتر
اولین اظهارنظر خمینی علیه مجاهدین در ۲۳ خرداد ۵۸ در یک دیدار غیرعلنی با عدهیی از عواملاش صورت گرفت. سخنان خمینی هر چند در آن موقع بهطور رسمی منتشر نشد، اما نوار کاست آن که دست بهدست میگشت، وسیله تحریک و بسیج قوای خمینی علیه مجاهدین بود:
«این اینها مصیبتشان بدتر از آنهاست. …
اینهایی که سر خود هر چه دلشان میخواهد گردن قرآن میگذارند، اینها کارشان مشکلتر از آنهاست… .» (۹)
از اعظم مشکلات، مشکلتر از محمدرضا ـ «امروز هم مسلمانها مبتلای به دستهیی از منافقین هستند که کار مسلمانها با این منافقین مشکلتر است با کارشان با محمدرضا. … یک دستهیی که در ظاهر اظهار اسلام میکنند… با اینها باید چه بکنیم؟ کار با اینها بسیار مشکل است…
حل مسأله منافقین از اعظم مشکلاتی است که برای ملت ما و برای اسلام از اول بوده است».(۱۰) (۲۴ آذر ۵۸)
ترسناکتر از حمله نظامی و حصر اقتصادی ـ «هیچ وقت از حمله نظامی نترسید، … بلکه آنوقت هم مداخله نظامی بکنند به نفع ماست. از حصر اقتصادی هم ابداً نترسید… اگر ما را محاصره اقتصادی بکنند به نفع ماست… از این دشمنی که آمده در داخل و ما را میخواهد از داخل فاسد کند، این ترس دارد».(۱۱) (۱۰ دی ۵۸)
سوره منافقین، نه سوره کفار ـ «ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم، سوره منافقین داریم که برای منافقین، از اول شروع میکند اوصافشان را میگوید». (۱۲)
جذبکننده جوانان پاک ـ «توانستند که جوانهای پاک و صاف و صحیح ما را گول بزنند با تبلیغاتی که بلدند و خوب هم بلدند».(۱۳) (۴ تیر ۵۹)
بانیان شکاف میان جامعه و حکومت ـ «تمام سعی منافقین بر این است که بین مردم شکاف ایجاد نمایند».(۱۴) (۶ خرداد ۶۱)
مخالفان قصاص و حدود شرعیه ـ «منافقین اسلام راستین میخواهند، نه اسلامی که در آن حدود شرعیه جاری بشود، نه اسلامی که در آن قصاص شرعی جاری بشود، نه اسلامی که ابرقدرت ها را بیرون بکند از کشور، نه اسلامی که کمونیست را سرکوب کند».(۱۵) (۱۱ آذر ۶۱)
عده زیاد ـ «منافقین که عده شان زیاد بود و تبلیغاتشان دامنهدار بود و جوانهای بسیاری را از ما گول زده بودند، آنها به زبالهدان ریخته شدهاند».(۱۶) (۴ خرداد ۶۲)
بدتر از کفار ـ «سازمان امنیت را همه مردم میگفتند اینها برخلاف ملت و اسلام هستند، میشناختند این را، … مبارزه با آنها آسان بود، منافقها هستند که بدتر از کفارند».(۱۷) (۴ تیر ۵۹)
تسلیمناپذیر، به احتمال هزار بر یک ـ «شما بنای بر این مطلب ندارید. و من اگر در هزار احتمال یک احتمال میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم».(۱۸) (۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰)
خودشان را شکنجه میکنند ـ «شما گرفتار یک جمعیتی هستید که خودشان، خودشان را بیهوش میکنند و داغ میکنند برای اینکه گردن شما بگذارند.
… بعضی از اینها، آن رفیق خودشان را بیهوش میکنند و شکنجه میکنند برای اینکه بگویند شکنجه ما داریم. شما سرو کارتان با یک همچو مردمی است».(۱۹) (۱۹ فروردین ۱۳۶۰ ـ در ملاقات با محمدی گیلانی رئیس «دادگاه انقلاب تهران» و سایر مسئولان این دادگاه)
«سرکوب» تصمیمگیری شده ـ «ما با آنها عمل خواهیم کرد بهطوری که با غیرمسلمین عمل میکنیم، با منافقین عمل میکنیم و آنها را سرکوب میکنیم».(۲۰) (۲ شهریور ۵۸)
«آنقدری که اسلام تکیه کرده است بر اینکه منافقین را از بین ببرد یا اصلاحشان کند، برای کفار اینطور نیست. انسان میداند با آدم کافر چه بکند، اما با منافقین نمیداند چه کند».(۲۱) (۶ دی ۶۲)
درونمایه گفتههای خمینی
سخنرانیهای خمینی در دوره دهساله حکومتاش نقطهنظرها و توصیفهای بسیار بیشتری درباره «منافقین» بهدست میدهد. اما میتوان گفت که نمونههای پیشگفته مهمترین وجوه نظرگاه او درباره مجاهدین را در برمیگیرد.
این نظرگاه در چند نکته اساسی قابل توضیح است:
الف ـ زدن برچسب «منافقین» به سازمان مجاهدین خلق ایران و هر فرد یا گروهی که همنظر یا همسوی این جنبش است، در اصل استفاده از بدعت تکفیر است. تکفیر، از اشکال اساسی اعمال تفکر ارتجاعی و بنیادگرایی دینی، در ظاهر عبارت است از معرفی و افشای فرد یا گروهی که منکر خداست یا صداقت پیامبر خدا را انکار کرده است. اما در عمل، در قرنهای متمادی، تکفیر یک دستاویز دینیِ مرتجعان برای راندن و سرکوب مخالفان یا رقبای فکری بوده است. برای ولایت فقیه حاکم بر ایران نیز این حربه، از مهمترین سازوکارهای فرمانروایی است و هدف سیاسی محوری آن از ابتدا مجاهدین بوده است.
ب ـ خمینی برای مشخص کردن هدف اصلی خود که در مورد مجاهدین چیزی بسیار بیشتر از تکفیر را در نظر دارد، این فرمول را ابداع کرد که «منافقین بسیار بدتر از کفارند». چنانکه دیدیم، در سخنرانی ۴ تیر ۱۳۵۹ او تا گفتن این دروغ مفتضحانه تنزل کرد که «ما سوره منافقین داریم اما سوره کفار نداریم». در حالی که روشن است که قرآن صد ونهمین سوره خود را به کافرون اختصاص داده است.
خمینی میخواست سلسله مراتب شناخته شده دشمنان در تاریخ و فرهنگ اسلام را که برحسب آن همواره کفار بهعنوان جبهه دشمن در مقابل مسلمانان محسوب شدهاند، کنار بزند تا چیزی بهمراتب دشمنتر از دشمن معهود را بشناساند. به بیان دیگر او داشت برای جبهه خودی روشن میساخت که خطر اصلی از کدام سو میآید؟ در نظر خمینی، منافقین یعنی دشمن ذاتی، که بالاترین خطر در سلسله مراتب خطرهاست و پدیدهیی است که ولایت فقیه از نفی آن موجودیت مییابد.
این جنبشی است و حتی نوعی از انسان است که در صدر دشمنان قرار دارد و خمینی حمله نظامی آمریکا و محاصره اقتصادی کشور را بهمراتب بر این خطر ترجیح میدهد.
شعار «مرگ بر منافقین» که مشخصکننده دشمن اصلی رژیم در جبهه داخلی است، برخاسته از همین تلقی است.
ج ـ بهکار بردن واژه «منافقین» برای مجاهدین خلق از همان اولین ماههای شروع حاکمیت خمینی، بهطور قطع، سرکوب و کشتار مجاهدین را در تقدیر داشت. این نامگذاری عبارت بود از قصد و دورخیز خمینی برای نابودی مجاهدین.
در نخستین روزهای پس از سرنگونی حکومت شاه، خود مجاهدین اوضاع را چنین تحلیل و ارزیابی میکردند که حداکثر ظرف شش ماه عملیات سرکوب و کشتار مخالفان از جانب رژیم جدید آغاز خواهد شد. چه در آن زمان چه در سالهای ۵۸ و ۵۹، شخصاً بارها از مسئولان مجاهدین یا در نشستهای داخلی میشنیدم که از «تیغ سرکوب» صحبت میکردند. گاه با این سؤال که «تیغ سرکوب» چه زمانی فرود خواهد آمد؟ و گاه با این هشدارها که باید زمان «تیغ سرکوب» را عقب بیندازیم. آنچه محل تردید نبود، چشمانداز حتمیالوقوع همین «تیغ» بود.
بر پایه همین فرض، از فردای قیام بهمن اصل راهنمای تاکتیکها و سیاستهای مجاهدین، اجتناب از درگیری با حکومت به بهای چشمپوشی مکرر از بسیاری حقوق حقه سیاسی و قانونی بود.
خمینی و حزب «جمهوری اسلامی» او و پاسدارانش نیز با خاطر جمعی از شکیبایی مجاهدین، در آن دوره کوتاه دهها تن از اعضا و هواداران این سازمان را بهضرب چماق یا سلاح گرم بهشهادت رساندند.(۲۲) از میان آنها چهار نفر تیرباران شدند. همزمان، دستگیری هواداران مجاهدین که عموماً جرمی جز هواداری از مجاهدین نداشتند، بهتدریج زندانها را پر میکرد. در اردیبهشت ۱۳۶۰ شمار همین زندانیان به حدود ۱۲۰۰نفر رسید. (۲۳) در فروردین ۱۳۶۰ با انتشار اطلاعیه ده مادهیی دادستانی(۲۴) روشن بود که خمینی در حال از نیام کشیدن تیغ سرکوب است. تهاجم سیاسی و ایدئولوژیک خمینی به مجاهدین و زمینهسازیهایش برای شروع کشتار وسیع، از جمله بسیج قوای رژیم، همه در همین نامگذاری «منافقین» تجلی مییافت.
د ـ در دیدار با محمدی گیلانی رئیس وقت «دادگاه انقلاب» تهران و بازجویان و پاسداران این دادگاه، که پیش از این اشاره شد، خمینی بهزبان روشن مشخصهیی درباره «منافقین» را ترسیم میکند که از نظر او این پدیده باید در اذهان عمومی با آن تعین یابد. این مشخصه شکنجهگر خود بودن قربانی است: خودشان، خودشان را شکنجه میکنند، خودشان خودشان را داغ میکنند، خودشان خودشان را میکشند… .
در این جا جلاد و جانی با هویت و رفتار غیرمتعارفی ظاهر میشود که با گونه معمول و شناخته شده خود بهکلی متفاوت است.
او رویکرد تدافعی ندارد و در منتهای تهاجم است، جنایت را انکار یا مخفی نمیکند، دیگران را در آن سهیم نمیکند یا آن را بهگردن کسی نمیاندازد؛ بلکه خودٍ شکنجه شده را عامل شکنجه خویش و خودٍ کشته شده را عامل قتل خویش معرفی میکند. در قرن گذشته و گذشتههای دورتر دژخیمان و مستبدانی با فرافکنیهای کم و بیش مشابه دیده شدهاند؛ اما خمینی آن را بهیک دستگاه عملی و نظری منسجم بالغ کرد که در آن نسبت میان جلاد و قربانی دگرگون شده است.
پس در این جا بحث از گستاخی یا هرزهگی جلاد نیست؛ بلکه ایدئولوژی هولناکی در برابر انسان قد علم کرده که وجود قربانی و ستمزده و مظلوم را نفی میکند. این ایدئولوژی در نابود کردن حیات سیاسی و حیات فیزیکی قربانی متوقف نمیشود و بهحیات اخلاقی و آرمانی او هم تعرض میکند. این تفکر در بنیان خود، حق مقاومت کردن را منتفی میکند: تو نمیتوانی مقاومت کنی، زیرا در این صورت شکنجهگر و قاتل خود یا همرزمانت هستی.
این خصلت اساسی کردار و نگرش خمینی و پیروان او با سایرین و جان و جوهر خمینیگرایی است. وقتی که ولایت فقیه به ویژگیهای بسیار بنیانی و ذاتی خود کاهش یابد، ملاحظه میشود که یکی از مهمترین عناصر آن نفی قربانی و نفی حق مقاومت است. وقتی که تاریخچه صورتبندی ولایت فقیه و استمرار آن فشرده شود، باز همین عنصر را ظاهر میکند.
از سال ۵۹ زندانها و اتاقهای بازجویی با منطق انکار وجود قربانی قوام و دوام یافته و بازجویان با همین نظرگاه پرورش یافته و عمل کردهاند.
در بیرون زندانها نیز، مقلدان و مزدوران ولایت فقیه که جای خود دارد، حتی کسانی که در همسویی و اتحاد عمل با رژیم حاکم بودهاند، شریعتمداران همین دیانت ارتجاعی بوده و هستند.
«جنبش مسلمانان مبارز» ـ از جریانهای جبهه متحد ارتجاع ـ در سال ۵۹ مدعی بود که: «رهبران (مجاهدین)… .. از روی طرح و نقشه حادثه آفرینی میکنند و هواداران خود را به زندان و زیر کتک و شکنجه میفرستند تا… . سپس روی آن تبلیغ و مظلوم نمایی کنند…» و «ابتکار عمل در ایجاد این درگیریها بهطور عمده با مجاهدین است».(۲۵)
حزب توده عضو دیگر همین جبهه مینوشت: «مردم بدانید قاتل من پاسدار نیست، … قاتل من رجوی… است». (۲۶)
ریزهخواران کنونی جبهه ولایت فقیه نیز شهادت مجاهدان آزادی بر اثر حملههای موشکی وحشیانه رژیم ولایت فقیه را تقصیر مشترک خامنهای و رهبری مجاهدین میانگارند.
از دروغ و نیرنگی که معمولاً مددکار این ادعاهاست، اگر چشم بپوشیم و به بنیان نظری و عقیدتی آن نظر کنیم باز همان شریعتی پدیدار میشود که محتوای آن را تبیینات خمینی درباره «منافقین» و نفی وجود قربانی و انکار حق مقاومت تشکیل داده است.
در زمستان سال ۵۹ که جبهه متحد ارتجاع با همین منطق نشریات خود را علیه مجاهدین پر میکرد، رهبر مقاومت مسعود رجوی پرسید: «آیا جز این است که در فرهنگ انقلابی توحیدی، مسلوب الاختیار تلقی کردن آدمی، جز به مفهوم کفران شأن انسانی و تنزل وی درجه حیوانی نیست؟ و مگر نه این است که در چشمانداز شکوهمند توحید، انسان انقلابی، ”خود“ همه ملزومات و مسئولیتهای عقیدهاش را در انواع ”ابتلائات“ ممکن پیشاپیش پذیرفته است تا به یک فراخود متعالی دست پیدا کند؟».(۲۷)
|