Monday, January 30, 2017

کوله‌بری؛ خطر کردن برای سود بیشتر یا تنها راه باقی؟

سقوط بهمن در سردشت آذربایجان غربی و کشته شدن چهار کولبر کرد دوباره بحث کولبران را در ایران داغ  کرد. کولبر یا کوله‌بر، مرزنشینان عمدتا کرد ایرانی هستند که برای کاسبی و معیشت، میان ایران و کردستان عراق، کالا حمل می‌کنند و از مرز می‌گذرند. برخی از این کولبران مجوز دارند اما اکثر آنها به شیوه قاچاق به ایران کالا حمل می‌کنند که در مواردی ده‌ها تن از آنها و حیوانات‌شان با شلیک گلوله ماموران مرزی کشته می‌شوند.
گزارش ژیار گل از کولبران در مرز ایران و عراق: سفر با کولبران ایران؛ 'خرج خانواده هشت نفری با من است'
به نظر شما مسئولیت دولت در قبال مرزنشینان کوله‌بر چیست؟ فکر می‌کنید راهکار مواجهه با معضل کوله‌بری در مناطق محروم مرزی چه می‌تواند باشد؟
خط مشی ایران در برخورد با قاچاق و قاچاقچیان بارها از سوی سران حکومت در رسانه‌های جمعی مطرح شده است. محمود احمدی‌نژاد در زمان تصدی پست ریاست‌جمهوری در چند مورد از وجود اسکله‌های قاچاق و "برادران قاچاقچی" در سخنرانی‌هایش گلایه کرد. آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار با کارگران در اردیبهشت ۹۵ گفت: " منظور از مبارزه با قاچاق کالا، مقابله با کوله‌برهای ضعیفی که در برخی مناطق اجناس کوچک را وارد می‌کنند، نیست؛ بلکه منظور قاچاقچیان بزرگی است که با ده‌ها و صدها کانتینر، اجناس قاچاق، وارد کشور می‌کنند." چند تن از نمایندگان مجلس هم خواستار پایان کشتار اسب‌های باربر در مناطق مرزی شده و از دولت خواسته بودند برای ساماندهی و اشتغال‌زایی برای مرزنشینانی که از راه حمل کالا امرار معاش می‌کنند، لایحه ای به مجلس ارائه دهد.
اگر در استان‌های مرزی ایران زندگی می‌کنید، چه مشاهده‌ای از وضعیت بازارچه‌های مرزی و پیله‌وری و کسب و کار کوله‌بران دارید. آیا تسهیلاتی که برای اشتغال مردم در مناطق مرزی و کارت بازرگانی مرزنشینی فراهم شده تکافوی زندگی مردم آن مناطق را می‌کند

سفر با کولبران ایران؛ 'خرج خانواده هشت نفری با من است'



مناطق کردنشین مرز ایران با کردستان عراق، یکی از توسعه نیافته‌ترین نقاط ایران است. روزانه صدها کولبر از مرزهای صعب‌العبور، برفی و یخ‌‎زده ایران می‌گذرند و برای کاسبی به کردستان عراق می‌روند.

سازمان‌های حقوق بشری کردستان می‌گویند ده‌ها تن از کولبران در راه کشته می‌شوند یا زیر بار سنگین می‌میرند.
مدتی پیش به یکی از نقاط مرزی رفتیم که از آنجا به ایران کالا حمل می‌شود. برای رسیدن به این اردوگاه مرزی بایستی از راه قاچاقچیان رفت. بارها خودرو شاسی‌بلند ما در برف و گل کوهستان گیر کرد.
ده‌ها وانت لندکروز کالا را از کردستان عراق به نقاط مرزی با ایران حمل می کنند. ده ها قلم کالا از لوازم اتومبیل گرفته تا پارچه، از مشروبات الکی تا پوشاک بچه در اردوگاه کاسبکاران عراقی دیده می‌شد.
ایران در برخی از نقاط بازارچه مرزی یا پیله‌وری باز کرده است. بسیاری تاجران که امکانات مالی دارند آنجا حجره دارند و با کردستان عراق معامله می کنند. گروهی از کولبران هستند مجوز حمل کالا دارند و در ماه چند بار بیشتر نمی توانند کالا حمل کنند. به همین جهت بیشتر کولبران از راه قاچاق به ایران باز می گردند.
ما به یکی از مناطق که مثلث مرزی کردستان عراق با ایران و ترکیه است رفتیم. صبح صدها کولبر از ایران، پیر و جوان، به این اردوگاه آمدند. در میان آنان از پسران نوجوان ۱۳ ساله تا پیرمرد ۷۰ ساله دیده می شد. برخی از مردان کهنسال با عصا راه می‌رفتند.
یکی از کولبران، خضر، پیرمردی هفتاد ساله بود که از منطقه پیرانشهر ایران به آنجا آمده بود. او با لهجه کردی به فارسی گفت "برای یک لقمه نان برا ی خانواده ام به اینجا آمده ام". او داشت ۲۰ لاستیک خودرو سبک را می‌بست تا آن را به ایران حمل کند. "با حمل این بار صد هزار تومان برایم می ماند. آن طرف مرز پس از پرداخت اجاره موتور و ماشین، حدود ۶۰ تا ۷۰ هزارتومان دستم را می‌گیرد."
خضر با عصا راه می رفت و فرم صورت او تغییر کرده بود. او گفت دو ماه پیش سکته کرده و حال عفونت و درد دندان به آن اضافه شده است. خضر گفت، "هر بار به دکتر می روم، می گویند باید ۱۵۰ میلیون تومان برای جراحی بدی. من هم این پول را ندارم. نمی توانم خودم را درست کنم".
در اردوگاه ده ها کولبر بارهایشان را محکم می بستند. جوانی ۲۴ ساله مرا با نام صدا کرد و گفت من برنامه های شما را نگاه می کنم. برنامه پرگار بی‌بی‌سی را بسیار دوست دارم . نامش را نگفت. دانشجوی فوق لیسانس دانشگاه ارومیه است. اما برای قاچاق کالا به کردستان عراق آمده بود. "دانشگاه هزینه دارد. پدرم معلول است و من پسر بزرگ خانواده ام. باید کمک خرجی برای شش برادر و خواهر باشم."

نامه معلمِ علی محمدنژاد دانش آموز کولبری که زیر هجوم بهمن برای لقمه ای نان جان سپرد: «زمستان است سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است.» اخوان ثالث
▪️علی جان! چشمان سیاهت هنوز با نور گرمشان، زیر کوهی از یخ وسرما کلاس معلم شرمندەات را گرم گرم نگه داشته است.
▪️علی جان ! زبانم از گفتن لال وقلم از نوشتن عاجز است والفاظ، پذیرای محتوای پیام چشمانت را ندارند که این همه معصومانه وآرام و با نجابت
جواب درس نخوانده ام را می دادی و من هم شرمنده با فرو بردن بغض سکوت، حاضری را برایت می گذاشتم و هرگز نخوانده و تنبیهی و یا علامت
منفی برایت نگذاشتم زیرا تو سرا پای وجودت، اخلاق ومثبت اندیشی بود!!
چرا ؟
آخر من شاگرد تو بودم عزیزم !! تو با چشمانت ،غیرت وعزت و مردانگی را به ما آموختی ولی سکوت را جز اهل درد ورنج نمی فهمند!! زیرا مردم
اهل داد وفغان وتظاهرند.
▪️علی جان ! تو کرامت و ایمان و حلال و حرام واخلاق را به ما آموختی بی آنکه کتابی وقلمی وکلاسی در اختیار داشته باشی.!
▪️علی جان توبه من و معلمان ودانش آموزان مدرسه ات آموختی با فقر می توان زیست اما با خفت ودزدی و بازی کردن با جان ومال مردم هرگز.!!
تو به شهروندانت آموختی می توان با شکم گرسنه شب را کولبری کرد وروز را درکلاس حاضر بود وبه معلم ومدیر و وزیر آموزش و پرورش و…….
انسانیت و وانسان بودن وحرمت داشتن را آموخت.
اما خلاف ،بی عزتی ،نامردی ،اختلاس ودزدی از مال مردم وبیت المال هرگز!!
▪️علی جان ! توبا شب زنده داریت و باطنابی که دور کمرت می بستی به مومن ومسلمان آموختی که چگونه » شهادت» را باید معنی کرد وبه ما که نه
نمازمان نماز ،نه زکاتمات زکات ،نه مسلمانیمان مسلمانی ! معنی «جهاد» را با تمام مفاهیمش یاد دادی.
▪️علی جان !! طناب تو واژه های آزادی وانسان و دموکراسی وحقوق بشر را به چالش کشید و به تمسخر گرفت زیرا سیاست مداران کشورها مدعیان
چنین واژەهایی ، کردستانت راچنان قطعه قطعه و پاره پاره کردند که هرگز نتوانستی برسفرەهای نفتی میهنت با شکم سیر بخوابی و در نهایت با
کولبری زیر بهمن خوابیدی وهمان ها بودن که هدیه گران بهایی چون بمباران شیمیایی حلبجه وسردشت را به تاریخت ارزانی فرمودند.!!
▪️علی جان ! درکشوری با این همه نعمت وثروت، با کولبری شبانەات و خالی گذاشتن صندلیت در کلاس به مسوولان آموزش و پرورش و وزیرش
شرم وحیا آموختی!!
▪️درحالی که درکشورت تحصیل رایگان است توبرای نان رسیدن به مدرسه ات در زمستان زیر بهمن جان دادی.
▪️به صدا وسیما هم آموختی که بجای بارها پخش تنبیه جزئی دانش آموزان از طرف معلمان، با شرم، اخبار مرگ جانسوز شما وتهیه هزینەهای صدها
دانش آموز ودانشجو را که از جیب معلمان پرداخت شده پیگر باشد و پخش کند هرچند هرگز نوبت به چون تویی عزیز ودلبندم نرسید!
روانت شاد وبهشت نسیبت باد.
تسلیت و صبوری برای مادر و خواهران گران سنگت.
علی جان ! قول میدهم به عشق تو آنچه در توان دارم تا آخرین روز مدرسه از دوستانت دریغ نکنم ودرخدمت شهر ودیارت باشم.
«روانت شاد ای پرستوی تیز بال خوش خرام.
روانت شاد و!
دستانت به پهنای زمین و آسمان ها باز ودرپرواز.
گرمای خورشید آسمان از چشمانت.
زمستان سرد خونخوار از گرمی پرستوهای چشمانت
چو جان عاشقان آزادی انسان گرم گرم.
روانت شاد!
ای کبک تیز پای کوهسارانم.
سبدهای بصیرت چیدم از دامانت،
ازسکوت سرد بی امان انتهای اتاق دوستانت.
مرا جز شرم برسفرەی سرد زمستانت
چه باید؟
بهاران، گلعذاران سبزەها، در خردل جهل وتعصب ها، خشک و پرپر،
زیر عصیان های شهوتهای بی فرجام.
وتو بی نان ،
چشم به راه من
ومن بی نام ونشان به همراهت،
که شاید لایەای ازظلمت هزار لایەی انباشته بر شانه های شهرت بردارم
برادر جان.
روانت شاد.
محمدرضا مولانی -دبیر آموزش وپرورش سردشت. دهم بهمن ماه ۹۵

No comments:

Post a Comment