بهخاطر تو – محمود رویایی
![]() |
نه بهخاطر باد
نه بهخاطر آتش نه بهخاطر آب بهخاطر آبشار خون و گلزار خاوران؛ بهخاطر توفان و حصار و داغ مادران
بهخاطر سلامِ ریسمان و استخوان ِحنجره؛ بهخاطر من و آسمان و سکوت و پنجره
بهخاطر دستانی پر از لاله؛ بهخاطر بغضی سنگین و ۲۸ساله.
بهخاطر حمید، بهخاطر غلامحسین و سعید؛ بهخاطر محمدرضا و رضا و کامبیز؛ بهخاطر مهران و هادی و پرویز…
یادتان هست؟ از قزل که منتقل شدیم هنوز با هم بودیم. در سلول ۵ بند۲ گوهردشت.
سال بعد هم که به بند ۱۶ رفتیم، چار تا سلول کوچیک داشتیم، باز هم با هم بودیم.
حمید یادت میاد وقتی پاسدارا سر ورزش جمعی داشتن لت و پارمون میکردن، با ترانه اندک اندک جمع مستان… دستشون مینداختیم؟ اون روز داود لشکری گفت امروز میخوام دست و پا بشکنم هر کی جرأت داره بره ورزش جمعی… قرار بود مریضا نیان ولی مهران هویدا با اون وضع کمرش اومد، میخورد و یواشکی میخوند و اون زیر مسعود فلاحو اذیت میکرد، غلامحسین مشهدی هم طاقت نیاورد، اومد تو صف اما کامبیز بدنِ نحیفشو جلوش سپر کرد تا ضربهها به اون نخوره…
حمید دلم واسه بچهها یه ذره شده؛ احساس میکنم بیست و هشت ساله دارم دنبالتون میام، نه! ۲۸ساله دارم میدوم اما بهتون نمیرسم. من مسئول سلولتون بودم سنگ صبورتون بودم، باید اونجا _جلو هیأت مرگ_ هم جلو میافتادم اما موندم و شما مثل برق از کنارم گذشتین. شما ایستادین و دفاع کردین و رفتین، من نشستم و سکوت کردم و موندم. وقتی یاد حمید شبههای میافتم که تازه گرفته بودنش و از هممون کوچیکتر بود از خودم بدم میاد. وقتی یاد غلامحسین مشهدی ابراهیم میافتم که بیماری قلبی داشت، تک فرزند و همه چیز مادرش بود کباب میشم. مادرش همه زندگیشو فروخت، اومد یه اتاق تو گوهردشت اجاره کرد تا از دور بتونه با تنها امیدش نجوا کنه. همه زندگیش همین بود اما ازش گرفتن. محمدرضا حجازی یادته؟ شما که تو خرداد ماه رفتین اوین قرار بود همون هفته آزاد بشه. طفلک همه خونوادهشو از دست داده بود. خودش بود و خواهری که همه عشق و زندگیش محمدرضا بود. نامه خواهرشو روزهای آخر برام خوند. نوشته بود داداش دیگه نمیتونم تحمل کنم. بالاخره تونستم دادستانو ببینم. بهش گفتم برادرم چند سال پیش حکمش تموم شد گفتین آزادش میکنین ولی ۲سال دیگه محکومش کردین. الآنم چند ماهه که حکم دومش هم تموم شده. به خدا دیگه برام جونی نمونده، تو این دنیا فقط همین یه برادرو دارم چی از جونش میخواین… آخرِ همون نامه نوشته بود: کی میای داداش؟ ! به خدا حاضرم تنها بچهمو پیش پات قربونی کنم…http://bit.ly/2cjhzsq
|

No comments:
Post a Comment